وقتی که دست پسرمامان میشکنه...
ایلیا جون مامان توی تاریخ ۲۳ دی ۱۳۹۴ بخاطر شیطونیاش متاسفانه از مبل افتاد مچ دست چپش مو برداشت...
پسرم کلی گریه میکردی اولش فکرکردیم بخاطر ترس افتادنته و چیزیت نیست و بدنت کوفته شده ولی وقتی دیدیم که موقع بلندشدن از زمین و برداشتن وسایل گریه میکنی فهمیدیم نه داستان بیش از ایناس. خیلی روز بدی بود پسرم اول رفتیم درمانگاه و بعد از اینکه دکتر از دستت عکس انداخت و گفت که دستش شکسته انگار یه پارچ یخ رو سر من و بابایی ریختن شوکه شدیم. و دکتر بمون گفت چون سنش کمه ببرینش بیمارستان میلاد هم مجهزتره هم با بیمه تون هزینش کمتر مسشه.
ما هم ساعت8:45 شب رفتیم بیمارستان میلاد و بعد از کلی گریه کردنای من و شما بالاخره دست خوشگلت رو گچ گرفتیم یه گچ گنده و سنگین که تا بازوهای ضعیفت رو پوشونده بود با باندی که اون رو از گردنت آویزون کرده بودن.
قرار بود 3 هفته دستت تو گچ باشه ، هنوز چیزی از این مصیبت دست شکسته تو نگذشته بود که دقیقا یک هفته بعد مادرجون اورژانسی عمل قلب باز کرد و حسابی ما رو ناراحت کرد.
سرت رو درد نیارم نمیخوام زیاد از تلخی های اونروزها برات بگم .
امیدوارم همیشه تنت سالم باشه و لبات خندون پسرکم.
ایشالله حال مادر جونم زودتر مثل روز اول خوب بشه و سایه ش روی سر ما باشه.