واکسن چهارماهگی و آغاز پنج ماهگی با کلی ماجرای شیرین
سلام پسر قشنگم شما از مرز چهارماهگی گذشتی و وارد پنج ماهگی شدی روزها خیلی سریع داره میگذره و شما ماشالله مردتر میشی و جیگرتر.
پسرنازم روز پنجشنبه 7اسفند شما واکسن چهارماهگیتو زدی بعد از اینکه خانمه توی بهداشت قد و وزنت کرد من خودم شروع کردم به اشک ریختن آخه داشتی میخندیدی و نمیدونستی چی انتظارتو میکشه بعد دیگه من نتونستم نگاه کنم و بعد از اینکه قطره فلج اطفالتو تو بغلم خوردی بابایی تو صدا کردم که بیاد پاتو نگه داره من طاقت دیدنشو نداشتم بعد یدفعه صدای جیغت بلند شد الهی بمیرم براتزود بغلت کردم تا تو ماشین داشتی گریه میکردی و منم زود بهت شیر دادم و خوابت برد.
بعدشم زیاد تب نکردی خوب بودی شکرخدا منم بهت استامینوفن میدادم تا تب نکنی.
اما از جمعه تا حالا خیلی نق میزنی و شیرنمیخوری دلم برات کبابه مامان فکر کنم اگه خدا بخواد داری دندون درمیاری آخه همش بالبهای کوچیکت فشار میاری رو لثه و به لثه هات که نگاه کردم انگار دندونت داره نیش میزنه خیلی خوشحالم برات ،خدایا پسر منم داره بزرگ بشه!!!!
انگار همین دیروز بود که تازه فهمیدم باردارم
این عمر ماست که داره زود میگذره.
چند تا از عکسهای این چند روزتو برات در ادامه مطلب میذارم.
اینجا وزنت کردیم ماشالله با لباسهات 7.600 بودی.
اینجا لم دادی رو شکم من. قربونت برم .
عزیز دلم اینجا تازه واکسن زدی یکم ناراحتی.
اینقدر با جغجغه هات بازی کردی تا خوابت برد و اونارو همچنان تو دستات نگه داشته بودی.
پدر و پسر!!!
شیرین عسل منی ، کم کم خنده هات شدت گرفته...
هزار ماشالله نفسمی بخدا..
چون هوا سرد بود تا حالا بلوز شرت تنت نکرده بودم امروزوقتی برات اینارو پوشوندم پایین شرتتو میگزفتی انگار ازشون خوشت اومده بود.
به دستات زیاد نگاه میکنی بعدشم به...
دوربیییییییییییین.
ضربان قلب من به قلب تو وصله خیلی دوستت دارم ...
مامان همش گوشیش دستشه تا از تو عکس بگیره و کلی هم عکس داری فقط آپلود کردنشون یکم وقتگیره و شما زیاد بم اجازه نمیدی پا لبتاپ بشینم الانم شما تو خواب ناز بسر میبری دورت بگردم نور چشم مادر.
بوس بوس یه عالمه برای گل پسر خودم.