آغاز سه ماهگی ایلیا
پسر خوشگلم شما دو ماهگی رو هم رد کردی.
7دی ماه بود که بردمت واکسن دو ماهگی زدی الهی قربونت برم که اینقد آقا بودی و زیاد اذیتم نکردی و منم چون تجربه نداشتم خیلی میترسیدم که زیادی تب کنی ولی خدا رو شکر بعدش خوابیدی و یه کوچولو گرم شدی عسیسم خیلی خوردنی شدی من وبابایی عاشقتیم.
حالام چندتا از عکسهای این چند روز رو تو ادامه مطلب برات میگذارم.
پسرکم بخاطر پاقدم نازت بابایی این ماه ماشینشو عوض کرد تو این عکس بابایی داره میره برا تحویل ماشین.
خوشگلم زیاد به دستهات نگاه میکنی و باشون بازی میکنی خیلی عاشق خوردنشونی بیشتر اوقات دستهای کوچولوت تو دهنته.
اینجاهم بابایی بمناسبت ماشین نو بردمون رستوران و حسابی از خجالت شکممون در اومدیم.
اینجا هم عاشق نگاه کردنت شدم و عکستو گرفتم.
اینجا میخواستم عکستو بگیرم ولی هرکاری کردیم ساکت نشدی
اینجا هم قشنگ شکلات وچند دقیقه تو دستهای نازت نگه داشتی.
تریپ زمستونیت منو کشته.
قربون نگاهت برم.
امسال به مناسبت رحلت پیامبر و امام حسن ،یلدای شادی نداشتیم ولی من دلم نیومد لباسهای خوشگلتو تنت نکنم و ازت عکس نگیرم چون تو یه نعمت بزرگی و اولین زمستونی هم هست که کنارمونی.
اینجا دانشگاهه مامانیه اومدیم برا کارهای فارغ التحصیلی.
جدیدا عاشق تلویزیون شدی ولی من اجازه نمیدم با اون چشمای خوشگلت ذل بزنی بهش که خدایی نکرده چشمات ضعیف نشه.
خوابیدنت هم قشنگه..
مشغول دست خوردن و خیره شدن به آویز تختتی که داشت برات موزیک پخش میکرد.
باباییت خیلی دوستت داره همش تو بغلشی و باهات بازی میکنه خیلی ذوق داشتنت و داره پسرم باید همیشه قدر پدرتو بدونی.
اینجا هم گلزار شهدای گمنامه تو پارک کوهستان که سه تایی اومدیم.
قربون خنده های خوشگلت بشم من مامانی.
هنوز لباسهای زمستونیت برات بزرگن نمیدونم کی میخواد اندازت بشه کاش امسال بتونی ازشون استفاده کنی.
ماشالله به پسر خوش عکسم.
خدا شکرت.
ایلیای مامانی خیلی عسلی شدی.
من و بابایی خیلی دوستت داریم.